آسیمه سر رسیدی از غربت بیابان، دلخسته دیدمت از آوار خیس باران
وا مانده در تبی گنگ، ناگه به من رسیدی، من خود شکسته از خود، در فصل ناامیدی
در برکه ی دو چشمت نه گریه و نه خنده، گم کرده راه شب را، سرگشته چون پرنده
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم، پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم
پیدا نمی شدی تو، شاید که مرده بودم
من با تو خو گرفتم، از خنده ات شکفتم، چشم تو شاعرم بود تا این ترانه گفتم
در خلوت سرایم یکباره پر کشیدی، آنگاه ای پرنده بار دگر پریدی
در خلوت سرایم یکباره پر کشیدی, آن گاه ای پرنده بار دگر پریدی
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم، پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم
پیدا نمی شدی تو، شاید که مرده بودم
آسیمه سر رسیدی از غربت بیابان، دلخسته دیدمت از آوار خیس باران
وا مانده در تبی گنگ، ناگه به من رسیدی، من خود شکسته از خود، در فصل نا امیدی
در برکه ی دو چشمت نه گریه و نه خنده، گم کرده راه شب را، سرگشته چون پرنده
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم، پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم
پیدا نمی شدی تو، شاید که مرده بودم
محمد اصفهانی
نظرات شما عزیزان:
لحظه ای؛
دلم جایی گیر کرد و
تمام زندگی ام نخ کش شد ...
[