يه پنجره با يه قفس ، يه حنجره بي هم نفس
سهم من از بودن تو ، يه خاطرست همين و بس
تو اين مثلث غريب، ستاره ها رو خط زدم
دارم به آخر ميرسم ، از اونور شب اومدم
يه شب که مثل مرثيه، خيمه زده رو باورم
ميخوام تو اين سکوت تلخ، صداتو از ياد ببرم
بزار که کوله بارمو، رو شونه ي شب بذارم
بايد که از اينجا برم ، فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو دلم، شوق رسيدن تو تنم
تو حجم سرد اين قفس، منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم، از آرزوهاي محال
قصه ي ما تموم شده ، با يه علامت سوال
شادمهر عقیلی
نظرات شما عزیزان:
◘ که تو فرصتــــــــ نمیکنی ....
◘ به ساعتتـــ نگاهـــــی بیاندازی....
◘ و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها و دشمنی ها....
◘ فاصله افتاده استــــــــــ ....
[