ابزار منو ثابت

چونی بی من

ای همدم روزگار چونی بی من

ای مونس و غمگسار چونی بی من

من با رخ چون خزان زردم بی تو

تو با رخ چون بهار چونی بی من

 ای زندگی تن و توانم همه تو

جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی از آنی همه من

من نیست شدم در تو از آنم همه تو

 ای همدم روزگار چونی بی من

ای مونس و غمگسار چونی بی من

من با رخ چون خزان زردم بی تو

تو با رخ چون بهار چونی بی من

 عشقت به دلم بر آمد و شاد برفت

باز آمد و رخت خویش بنهاد ، برفت

گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین

بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت

ای همدم روزگار چونی بی من

ای مونس و غمگسار چونی بی من

من با رخ چون خزان زردم بی تو

تو با رخ چون بهار چونی بی من

 ای در دل من میل و تمنا همه تو

و اندر سر من مایه ی سودا همه تو

هر چند به روزگار در می نگرم

هر چند به روزگار در می نگرم

امروز همه تویی

امروز همه تویی

و فردا همه تو

و فردا همه تو

ای همدم روزگار چونی بی من

ای مونس و غمگسار چونی بی من

من با رخ چون خزان زردم بی تو

تو با رخ چون بهار چونی بی من

 

خواننده : همایون شجریان

 

 

 

[ شنبه 20 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 20:54 ] [ دلشوره ]

[ ]

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست

 که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد

پیش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست

حافظ ، حافظ ، این خرقه بینداز

مگر جان ببری ، مگر جان ببری

حافظ ، این خرقه بینداز ، مگر جان ببری

کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو

به هواداری آن عارض و قامت برخاست

مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت

به تماشای تو آشوب قیامت برخاست

پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت

سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ این خرقه بینداز

مگر جان ببری ، مگر جان ببری

حافظ ، این خرقه بینداز ، مگر جان ببری

کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

،

،

حافظ ، این خرقه بینداز ، مگر جان ببری

کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

 

 

شهرام شعرباف

 

 

[ شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 14:16 ] [ دلشوره ]

[ ]

دشت تنها بود و من تنها

سرشک شور من تنها

و تنها دور از من ...دور.. خیلی

لیلا... عشق من تنها

باد می پیچید به دامان صحرا

آی لیلا... آی لیلا... آی لیلا...

آی لیلا... آی لیلا... آی لیلا...

قدم برداشتم برداشتم رفتم سراغش

کوچه ساکت خانه ساکت

ساز ناز نغمه‌پرداز تمنایش شکسته...

در بسته، گیج و سرگردان و خسته

در زدم در باز شد، باز شد، باز شد

بر لب تابوت سردی مادر لیلا لمیده

پشت او خرد و خمیده

رنگ عشق و زندگی از موی زیبایش پریده

با نگاهی وحشت انگیز

سراپا حسرت و مات و دریده

مُرد لیلا... مُرد لیلا

مُرد لیلا... مُرد لیلا

مُرد لیلا... مُرد لیلا

مُرد لیلا... مُرد لیلا

مُرد لیلا... مُرد لیلا

مُرد لیلا... مُرد لیلا

 

 

کارو دردیان ( برادر ویگن دردیان )

 

[ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 22:46 ] [ دلشوره ]

[ ]

رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک

                  رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک                  

ای نازک و ای خشمک پابسته به خلخالک

با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک

بر چرخ کجا پرد آن پرک و آن بالک

ای نازک نازک دل دل جو که دلت ماند

روزی که جدا مانی از زرک و از مالک

اشکسته چرا باشی دلتنگ چرا گردی

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک

                   رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک                  

ای نازک و ای خشمک پابسته به خلخالک

با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک

بر چرخ کجا پرد آن پرک و آن بالک

ای نازک نازک دل دل جو که دلت ماند

روزی که جدا مانی از زرک و از مالک

اشکسته چرا باشی دلتنگ چرا گردی

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

تو رستم دستانی از زال چه می ترسی

تو رستم دستانی از زال چه می ترسی

یا رب برهان او را از ننگ چنین زالک

تو رستم دستانی از زال چه می ترسی

تو رستم دستانی از زال چه می ترسی

یا رب برهان او را از ننگ چنین زالک

من دوش تو را دیدم در خواب و چنان باشد

بر چرخ همی گشتی سرمستک و خوش حالک

می گشتی و می گفتی ای زهره به من بنگر

می گشتی و می گفتی ای زهره به من بنگر

سرمستم و آزادم ز ادبارک و اقبالک

بارک و اقبالک

بارک و اقبالک

بارک و اقبالک

بر هفت فلک بگذر افسون زحل مشنو

بر هفت فلک بگذر افسون زحل مشنو

بگذار منجم را در اختر و در فالک

بگذار منجم را در اختر و در فالک

ترک خور و خفتن گو رو دین حقیقی جو

ترک خور و خفتن گو رو دین حقیقی جو

تا میر ابد باشی بی رسمک و آیینک

تا میر ابد باشی بی رسمک و آیینک

رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک

                  رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک                  

ای نازک و ای خشمک پابسته به خلخالک

با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک

بر چرخ کجا پرد آن پرک و آن بالک

ای نازک نازک دل دل جو که دلت ماند

روزی که جدا مانی از زرک و از مالک

اشکسته چرا باشی دلتنگ چرا گردی

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

 

سیاوش ناظری 

 

 

[ جمعه 5 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 12:47 ] [ دلشوره ]

[ ]