ابزار منو ثابت

باد و اتوبان

پیاده رو، در تمامِ شهر

پشتِ پای تو، ریحان می دهد

لبهات، هاتِ هات

زیبا بوسه هات

دبشِ دبش

چشمات، دست به دست

می نشاندم رو ابرِ رویا

خیسِ خیس، نمناک می شوم

تویی و باد و اتوبان

غمناک می شوم

نیست که نیست

راهِ بازگشتی نیست

به خواب میروم، آکورد می شوم

از فا تا دو به مـــــی گریم

حال، لختِ لخت مادرزاد

پهنِ این پیادرو در باد

چشم های عابران بر خاک

و ما و ما

تنها، نشسته ایم به چیدنِ رویا

دمنوش، نعنا، نارنج

تویی و باد و اتوبان

چشمات، دستات

تویی و باد و اتوبان

لبهات، بوسه هات

 

بهزاد عمرانی، ماکان اشگواری

[ شنبه 31 مرداد 1394برچسب:,

] [ 22:32 ] [ دلشوره ]

[ ]

حوصله ندارم اما همه ی قصه رو میگم

همه ی قصه رو حتی اونجایی که دوست ندارم

بزار صحبت کنیم این بار جای این که بنویسیم

راجع به دو جین سوالو یه سری عقده ی بدخیم

می دونم که دیگه مردم مرگ من موقتی من نیست

این جواز دفن و کفن یه صدای لعنتی نیست

توی این بحبوحه ی شک وسط این همه بحران

خودمو گوشه ی آسفالت جا گذاشتم تو اتوبان

ژست بی خوابی منگی واسه من نگیر دوباره

کسی که جلوت نشسته عصبی و لت پاره

من دیگه اصلا نمیخوام تیغو رو رگم بسرم

پایتخت دود و گوگرد قهرمان فصه ی مرگ

اگه عاشقت نبودم پا نمی داد این ترانه

بی خیال بد بیاری ، زنده باد این عاشقانه (2)

خط موشکو تو دستت نسل من خط کشی می کرد

واسه انفجار قلبت شعر من خودکشی می کرد

جعبه جعبه استخونو غم پرچمای بی باد

کودکی نسل ما رو به قرنطینه فرستاد

من با زندگی شعرم یا با تو شوخی نداشتم

واسه تو شوخی بودیم ما خیلی تلخه سرنوشتم

حالا هی غلط بگیر از دیکته های نانوشته ام

یا که اوراق بهادار بده جای سرنوشتم

اگه عاشقت نبودم پا نمی داد این ترانه

بی خیال بد بیاری ، زنده باد این عاشقانه (2)

بین این صد تا اتوبان یه مسیر منحنی نیست

که کسی پشت سرم هی نده فرمان واسه ی ایست

وقتی آژیر رو کشیدن توی گوش لت و پارم

خودم عین بمب دستی شعرم هم شد انفجارم

یه نفر رو در و دیوار خون خاطره می پاشه

یه نفر که میگه این بار بزار انگشت رو رو ماشه

خیلی ساده نرسیدی سر صحنه واسه اجرا

انگاری که محض خنده گرگه زد به گله ی ما

منزوی شو توی قلبت ،ی اد کارون شب دجله

سر کوچه های بن بست ، یاد حجله پشت حجره

بچه های خاک و بارون، یادته ریختن تو میدون

مادراشون پشت شیشه، پدراشون ته دالون

پس چرا با تو غریبست، نسل بی خاطره ی من

یادمون نیست که چه جوری، واسه همدیگه می مُردن

پاش بیفته باز دوباره، روی مغربت می بارم

باز توی منطقه ی مین ، دست و پامو جا می ذارم

اگه عاشقت نبودم، پا نمی داد این ترانه

بی خیال بد بیاری، زنده باد این عاشقانه (2)

اسم پایتختو با خون ، می نویسم واسه یادداشت

تنها چیزی که تو دنیا ، روی پاهام نگهم داشت

سر و ته کنم تو جاده ، مقصدم تهش همین جاست

وسط برجای تهرون ، ازدحام شعر و رویاست

می گذره این روزا از ما ، ما هم از گلایه هامون

عادی می شن این حوادث ، اگه سختن اگه آسون

توی پاییزمجاور ، وسطای ماه آذر

شد قرارمون که با هم ، بزنیم به سیم آخر.

 

رضا یزدانی 

 

[ سه شنبه 20 مرداد 1394برچسب:,

] [ 12:37 ] [ دلشوره ]

[ ]

حس خوبیه

ببینی یه نفر همه رو بخاطر تو پس زده

واسه ی رسوندن خودش به تو

همه ی راهو نفس نفس زده ، حس خوبیه

حس خوبیه

ببینی یه نفر واسه انتخاب تو مصممه

دستتو بگیره و بهت بگه

موندنش کنار تو مسلمه ، حس خوبیه

تو همین لحظه که دلگیرم ازت

از همیشه به تو وابسته ترم

اگه حس خوب تو به من نبود

فکر عاشقی نمیزد به سرم

 به سرم

به من انگیزه ی زندگی بده

تا دوباره حس کنم کنارمی

به دروغم شده دستامو بگیر

الکی بگو بی قرارمی، الکی

حس خوبیه

ببینی یه نفر همه رو به خاطر تو پس زده

واسه ی رسوندن خودش به تو

همه ی راهو نفس نفس زده ، حس خوبیه

حس خوبیه

ببینی یه نفر واسه انتخاب تو مصمم ه

دستتو بگیره و بهت بگه

موندنش کنار تو مسلم ه ، حس خوبیه

اون تو بودی که همیشه با نگات

لحظه های منو عاشقونه کرد

این منم که تو تموم لحظه ها

واسه عاشقی تو رو بهونه کرد

هرگز

اون نگاه مهربون تو

بی تفاوتی رو یاد من نداد

من پر از نیاز با تو بودنم

مگه میشه قلب من تورو نخواد؟

حس خوبیه

ببینی یه نفر همه رو به خاطر تو پس زده

واسه ی رسوندن خودش به تو

همه ی راهو نفس نفس زده ، حس خوبیه

حس خوبیه

ببینی یه نفر واسه انتخاب تو مصمم ه

دستتو بگیره و بهت بگه

موندنش کنار تو مسلم ه ، حس خوبیه

 

شادمهر عقیلی 

 

[ شنبه 10 مرداد 1394برچسب:,

] [ 22:2 ] [ دلشوره ]

[ ]

سفر کردم که یابم بلکه یارم را

 نجستم یار و گم کردم دیارم را

نجستم یار و گم کردم دیارم را

از آن روزی که من بار سفر بستم

 به هرجایی که رفتم در به در هستم

به هرجایی که رفتم در به در هستم

فراموشم مکن من یار دیرینم

 بیا خالیست جای تو به بالینم

تو را در خواب های خویش می بینم

در آغوشم بگیر از خود رهایم کن

گرفتار سکوتم من صدایم کن

میان روزهای خویش جایم کن

سفر کردم که یابم بلکه یارم را

 نجستم یار و گم کردم دیارم را

نجستم یار و گم کردم دیارم را

از آن روزی که من بار سفر بستم

 به هرجایی که رفتم در به در هستم

به هرجایی که رفتم در به در هستم

 

فرامرز اصلانی

 

[ یک شنبه 4 مرداد 1394برچسب:,

] [ 19:42 ] [ دلشوره ]

[ ]

قدم می‌زنم تا که راهی بشم

می‌دونم یکی چشم به راهِ منه

می‌دونم تو شب‌های تاریکِ شهر

چراغ یه جایی هنوز روشنه

قدم می‌زنم تا یه دنیای خوب

یه بی‌آسمونی که آفتابیه

یه دنیا، که تا هست تو شهرِ من

هوا روشنه، آسمون آبیه

از این گوشه‌ی شهر تا عطرِ تو

یه راهه که با یک سفر می‌رسم

تو این دنیا انگار نزدیکمی

از اینجا به تو زودتر می‌رسم

به جایی رسیدم که مقصد تویی

که مقصد تویی و دلِ من خوشه

قطاری که راهو می‌دونه، کجاست؟

کدوم خط منو سمتِ تو می‌کشه؟

دلم روشنه توی هر ایستگاه

به خونِ تو رگ‌های تهرون شدن

به مقصد، که میدونِ آزادیه

به راهیِ دروازه شمرون شدن

دلم قرصِ قرصِ که این‌بار هم

میاد می‌بره راسِ ساعت منو

کدوم سوت، سوتِ قطارِ توئه

دو دل کرده دروازه دولت منو

قطارم رسید و دلم پَر کشید

که میدون آزادی تو مُشتمه

سرم رو می‌چرخونم انگار که

تمومِ وطن مثل کوه پشتمه

دلم مثل تجریش، میدون می‌خواست

دلم با شلوغیِ شهر، قهر بود

یه راهو نشون کرد و وا شد دلم

یه راهی که زیر سرِ شهر بود

 

رضا یزدانی

 

[ جمعه 2 مرداد 1394برچسب:,

] [ 15:36 ] [ دلشوره ]

[ ]