ابزار منو ثابت

عشق بی پروا

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم

 سنگ خارا را نشان این دل شیدا بگیرم

مو به مو دارم سخن ها، نکته ها از انجمن ها،

بشنو ای سنگ بیابان، بشنوید ای باد و باران

 با شما دمسازم اکنون

با شما دمسازم اکنون

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم

 سنگ خارا را نشان این دل شیدا بگیرم

مو به مو دارم سخن ها

 نکته ها از انجمن ها،

بشنو ای سنگ بیابان، بشنوید ای باد و باران

 با شما دمسازم اکنون

با شما دمسازم اکنون

شمع خود سوزی چو من، در میان انجمن

 گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد

گاهی اگر آهی کشد دل ها بسوزد

یک چنین آتش به جان، مصلحت باشد همان

 با عشق خود تنها شود، تنها بسوزد

با عشق خود تنها شود، تنها بسوزد

من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم

 عاشق این شور و حال عشق بی پروای خویشم

تا به سویش رهسپارم، سر ز مستی برندارم

 من پریشان حال و دلخون، با همین دنیای خویشم

 

اسفندیار 

 

 

[ دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:,

] [ 9:56 ] [ دلشوره ]

[ ]

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن، لب وا کن و با واژه بزن جادو کن

لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست، بعد از من و جان کندن من نوبت توست

لیلی مگذار از دَم خود دود شوم، لیلی مپسند این همه نابود شوم

لیلی بنشین، سینه و سر آوردم، مجنونم و خوناب جگر آوردم

مجنونم و خون در دهنم می رقصد، دستان جنون در دهنم می رقصد

مجنون تو هستم که فقط گوش کنی، بگذاری ام و باز فراموش کنی

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست، یک عاشق این گونه از این دست کجاست

تا اخم کنی دست به خنجر بزند، پلکی بزنی به سیم آخر یزند

تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود، تا آه کشی،بند دلش پاره شود

ای شعله به تن،خواهر نمرود بگو، دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو

آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست، این شعر پُر از داغ تو آتش زدنی ست

ابیات روانی شده را دور بریز، این درد جهانی شده را دور بریز

من را بگذار عشق زمین گیر کند، این زخم  سراسیمه مرا پیر کند

این پچ پچه ها چیست،رهایم بکنید، مردم خبری نیست،رهایم بکنید

من را بگذارید که پامال شود، بازیچه ی اطفال کهنسال شود

من را بگذارید به پایان برسد، شاید لَت و پارَم به خیابان برسد

من را بگذارید بمیرد،به درَک، اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک

من شاهد نابودی دنیای منم، باید بروم دست به کاری بزنم

حرفت همه جا هست،چه باید بکنم، با این همه بن بست چه باید بکنم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند، مردم چه بلاها به سَرم آوردند

من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند، در شهر خودم مرا نمی فهمیدند

این دغدغه را تاب نمی آوردند، گاهی همگی مسخره ام می کردند

بعد از تو به دنیای دلم خندیدند، مردم به سراپای دلم خندیدند

در وادی من چشم چرانی کردند، در صحن حَرم تکه پرانی کردند

در خانه ی من عشق خدایی می کرد، بانوی هنر، هنرنمایی می کرد

من زیستنم قصه ی مردم شده است، یک تو، وسط زندگیم گم شده است

اوضاع خراب است،مراعات کنید، ته مانده ی آب است،مراعات کنید

از خاطره ها شکر گذارم، بروید، مال خودتان دار و ندارم، بروید

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند، مردم چه بلاها به سرم آوردند

من از به جهان آمدنم دلگیرم، آماده کنید جوخه را، می میرم

در آینه یک مرد شکسته ست هنوز، مرد است که از پا ننشسته ست هنوز

یک مرد که از چشم تو افتاد شکست، مرد است ولی خانه ات آباد، شکست

در جاده ی خود یک سگ پاسوخته بود، لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود

بر مسند آوار اگر جغد منم، باید که در این فاجعه پرپر بزنم

اما اگر این جغد به جایی برسد، دیوانه اگر به کدخدایی برسد

ته مانده ی یک مرد اگر برگردد، صادق،سگ ولگرد اگر برگردد

معشوق اگر زهر مهیا بکند، داوود نباشد که دری وا بکند

این خاطره ی پیر به هم می ریزد، آرامش تصویر به هم می ریزد

ای روح مرا تا به کجا می بری ام، دیوانه ی این سراب خاکستری ام

می سوزم و می میرم و جان می گیرم، با این همه هر بار زبان می گیرم

در خانه ی من پنجره ها می میرند، بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند

این پنجره تصویر خیالی دارد، در خانه ی من مرگ توالی دارد

در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست، آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست

بعد از تو جهان دگری ساخته ام، آتش به دهان خانه انداخته ام

بعد از تو خدا خانه نشینم نکند، دستان دعا بدتر از اینم نکند

من پای بدی های خودم می مانم، من پای بدی های تو هم می مانم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند، مردم چه بلاها به سرم آوردند

آواره ی آن چشم  سیاهت شده ام، بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام

هر بار مرا می نگری می میرم، از کوچه ی ما می گذری، می میرم

سوسو بزنی، شهر چراغان شده است، چرخی بزنی،آینه بندان شده است

لب باز کنی،آتشی افروخته ای، حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای

بد نیست شبی سر به جنونم بزنی، گاهی سَرکی به آسمانم بزنی

من را به گناه بی گناهی کشتی، بانوی شکار، اشتباهی کشتی

بانوی شکار،دست کم می گیری، من جان دهم آهسته تو هم می میری

از مرگ تو جز درد مگر می ماند، جز واژه ی برگرد مگر می ماند

این ها همه کم لطفی  دنیاست عزیز، این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز

دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم، با هر کس همنام  تو درگیر شدم

ای تُف به جهان تا ابد غم بودن، ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن

یادش همه جا هست،خودش نوش  شما، ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما

شمشیر بر آن دست که بر گردنش است، لعنت به تنی که در کنار تنش است

دست از شب و روز گریه بردار گلم، با پای خودم می روم این بار گلم

 

 

علیرضا آذر

 

 

[ دو شنبه 12 خرداد 1393برچسب:,

] [ 12:3 ] [ دلشوره ]

[ ]

رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر

غریب و خسته رسیدم ، به قلتگاه امیر

رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر

غریب و خسته رسیدم ، به قلتگاه امیر

زمان هنوز همان شرمسار بهت زده

زمین هنوز همین سخت جان لال شده

جهان هنوز همان دست بسته ی تقدیر!

جهان هنوز همان دست بسته ی تقدیر!

زمان هنوز همان شرمسار بهت زده

زمین هنوز همین سخت جان لال شده

جهان هنوز همان دست بسته ی تقدیر!

جهان هنوز همان دست بسته ی تقدیر

هنوز نفرین می بارد از در و دیوار

هنوز نفرت از پادشاه بد کردار

هنوز وحشت از جانیان آدمخوار

هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر

هنوز نفرین می بارد از در و دیوار

هنوز نفرت از پادشاه بد کردار

هنوز وحشت از جانیان آدمخوار

هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر

هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند

هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر

هنوز همهمه ی سروها که : ای جلاد!

مزن! مکش! چه کنی؟ های؟! ای پلید شریر!

مزن! مکش! چه کنی؟ های؟! ای پلید شریر!

چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟

چگونه تیرگشایی به شیر در زنجیر ؟

چگونه تیرگشایی به شیر در زنجیر؟

نه خون، نه خون ، که عشق به آزادگی، شرف ، انسان

نه خون ، که عشق به آزادگی، شرف ، انسان

نه خون، که داروی غم های مردم ایران!

هنوز زاری آب ، هنوز ناله ی باد

هنوز زاری آب ، هنوز ناله ی باد

هنوز گوش کر آسمان ، فسونگر پیر!

تو را ز کنگره ی عرش می زنند صفیر!

به اسب و پیل چه نازی که رخ به خون شستند

به اسب و پیل چه نازی که رخ به خون شستند

در این سراچه ی ماتم پیاده ، شاه ، وزیر!

در این سراچه ی ماتم پیاده ، شاه ، وزیر!

چون او دوباره بیاید کسی ؟ محال... محال...

چون او دوباره بیاید کسی ؟ محال... محال...

هزار سال بمانی اگر ، چه دیر... چه دیر...!

هزار سال بمانی اگر ، چه دیر... چه دیر...!

 

 

 

خواننده : شهرام ناظری

 

[ پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:,

] [ 10:42 ] [ دلشوره ]

[ ]

 

ببار ای بارون ببار، با دلم گریه کن خون ببار

در شبهای تیره چون زلف یار، بهر لیلی چو مجنون ببار، ای بارون

دلا خون شو خون ببار، بر کوه و دشت و هامون ببار

دلا خون شو خون ببار، بر کوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لبهای سرخ یار، به یاد عاشقای این دیار

به کام عاشقای بی مزار، ای بارون

ببار ای بارون ببار، با دلم گریه کن خون ببار

در شبهای تیره چون زلف یار، بهر لیلی چو مجنون ببار، ای بارون

ببار ای ابر بهار، با دلم به هوای زلف یار

داد و بیداد از این روزگار، ماه رو دادن به شبهای تار، ای بارون

ببار ای بارون ببار، با دلم گریه کن خون ببار

در شبهای تیره چون زلف یار، بهر لیلی چو مجنون ببار، ای بارون

دلا خون شو خون ببار، بر کوه و دشت و هامون ببار

دلا خون شو خون ببار، بر کوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لبهای سرخ یار، به یاد عاشقای این دیار

به یاد عاشقای این دیار، به کام عاشقای بی مزار، ای بارون

 ببار ای بارون ببار، با دلم گریه کن خون ببار

در شبهای تیره چون زلف یار، بهر لیلی چو مجنون ببار، ای بارون

با دلم گریه کن خون ببار، در شبهای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار، ای بارون

 

محمدرضا شجریان

 

 

[ پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:,

] [ 22:39 ] [ دلشوره ]

[ ]